آذر مهاجر: سید محمد بهشتی به عنوان یک مدیر باسابقه، درباره مدیریت فرهنگی به نکاتی اشاره میکند که در عین تلخی و ذکر نقایص و کاستیها، بسیار امید بخش است! او که مدتی است در زیرمجموعه فرهنگستان هنر، مدیریت تهیه و تدوین دانشنامه معماری را برعهده دارد، درباره فرهنگ امروز ایران نگاهی دارد که برآمده از تجربه و البته مطالعات تاریخی است و دقیقا به دلیل همین رویکرد تاریخی به فرهنگ است که حرفهای او درباره مدیریت فرهنگی، باعث امیدواری میشود.
مهندس بهشتی که سابقه مدیریت در تلویزیون، سینما، معماری و از همه مهمتر حوزه میراث فرهنگی را داشته است، امروز با تأمل در فضای فرهنگی کشور، نشانههایی از تحول را میبیند و معتقد است که ملت ما، امروز گامهایی در عرصه فرهنگ برداشته که او را به بهار مدنیت رساندهاست.
قصد داشتم به عنوان اولین سوال، نظر شما را درباره مفهوم میراث فرهنگی بپرسم. اما حالا فکر میکنم بهتر است قبل از آن، تعریفتان را از واژه فرهنگ بگویید؟
فرهنگ تا آنجایی که به میراث فرهنگی مربوط میشود، عبارت است از حاصل تجربه تاریخی مردم یک سرزمین که وقتی این تجربه تاریخی در دو حوزه آثار مادی مانند معماری و شهرسازی و هنرهای تجسمی و آثار غیر مادی مانند سنتها، آیینها، زبان و ... تجلی پیدا کند، فرهنگ مردم آن سرزمین شکل میگیرد. میراث فرهنگی نیز، مظاهر فرهنگ است و از این رو آثاری که ما از طریق آنها میتوانیم فرهنگ را بشناسم، از آثار غیرملموس مانند آیین نوروز تا آثار ملموس مثل تختجمشید، حائز تعریف میراث فرهنگی هستند. از طریق این آثار که نمود ظاهری فرهنگ هستند، ما میتوانیم به فرهنگ مردم یک سرزمین و ویژگیهای آن پی ببریم.
اگر قرار باشد چیزی حائز تعریف میراث فرهنگی بشود، باید لزوما نتیجه تجربهای تاریخی باشد و زمانی از آن گذشته باشد؟
به عبارتی بله و به عبارتی هم نه. بله از این بابت که آن اثر باید بر فرهنگ یک سرزمین یا همان تجربه تاریخی مردم یک سرزمین، دلالت بکند و شهادت بدهد اما نه اینکه تصور کنیم هر چیزی برای قرارگرفتن در حیطه میراث فرهنگی باید زمانی از آن بگذرد، نه اینطور نیست. همین امروز هم این امکان وجود دارد که آثاری پدید بیایند که دلالت فرهنگی تاریخی داشته باشند.
چگونه یک اثر فرهنگی چه از نوع ملموس چه غیرملموس، میتواند دلالت فرهنگی داشته باشد؟
به عنوان مثال، ما در تهران میدان آزادی را داریم که بر فرهنگی در کشور ما دلالت میکند. بنای آزادی یک پدیده معاصر است و تاریخ زیادی بر آن نگذشته است، اما بنا به تجربه تاریخی مردم ایران و بنا به تحولی که در سه دهه گذشته ایجاد کردهاند، میدان آزادی شهادتهای تاریخی میدهد و در نتیجه این میدان جزئی از میراث فرهنگی کشورمان محسوب میشود.
آیا اصولا ایجاد یا تغییر دلالت یک اثر فرهنگی قابل مدیریت هست؟ به عنوان مثال شهرداری تهران تلاش دارد که برج میلاد به عنوان نماد شهر تهران شناخته شود و به عبارتی قصد دارد به نوعی این دلالت فرهنگی را با شیوههای مدیریتی برای برج میلاد به وجود بیاورد. چنین امکانی برای مدیران فرهنگی وجود دارد؟
ایجاد یک فرهنگ کار مردم است و یک اثر فرهنگی تاریخی را هم مردم تولید میکنند؛ همانطور که برج میلاد را مردم ما البته به کمک واسطههایی به وجود آوردهاند. درست است که با تدبیر مدیریت شهری این برج به منصه ظهور رسید، اما اگر مردم ایران، مردم ایران نبودند و ایران هم ایران نبود و این تغییرات، تحولات و وضعیت تاریخی و فرهنگی ایجاد نشده بود، احتمالا برج میلاد هم وجود نداشت.
با این حساب، آنچه که ما به عنوان مدیریت فرهنگی میشناسیم دقیقا چه کارکردی دارد؟
مدیریت فرهنگی شبیه به کار یک ماماست. یعنی مدیران فرهنگی خودشان زایمان نمیکنند بلکه به زایمان جامعه کمک میکنند. البته اگر ماما در یک زایمان حضور نداشته باشد ممکن است نوزاد بمیرد؛ پس نقش بسیار مهمی دارد اما در عین حال نباید فراموش کند که این نوزاد، فرزند مادرش است نه فرزند او. مدیریت فرهنگی باید متوجه این قضیه باشد که آنچه در یک جامعه ایجاد میشود نتیجه سعی آن جامعه است.
یعنی یک مدیر فرهنگی در کیفیت فرهنگی که ایجاد میشود، نقشی ندارد؟
نه. موارد بسیاری داریم که مدیریت فرهنگی تصمیم و قصد داشته یک دلالت فرهنگی یا شاهد تاریخی ایجاد کند اما این مردم جامعه هستند که در شکل گیری آن نقش دارند. به عنوان مثال میدان آزادی به این قصد ساخته شد که میدان شهیاد باشد و ما را به یاد شاه بیندازد اما امروز این میدان ما را به یاد آزادی میاندازد.
چه کسی این یادآوری جدید را تولید کرده است؟ مسلما کار مردم بوده است نه کار مدیریت فرهنگی. این وجه نمادین، کار مردم است نه مدیران. مدیران فرهنگی میتوانند به زایمان فرهنگی کمک کنند، البته میتوانند هم کاری کنند که نوزاد در زمان تولد از بین برود.
مدیریت فرهنگی یا به قول شما کمک به زایمان فرهنگی یک جامعه، چطور باید انجام شود؟
شرط اول این است که مدیر فرهنگی بداند چه نقشی دارد و برایش روشن باشد که او والد این نوزاد نیست. در مرحله بعد مدیر فرهنگی باید ظرفیت ذاتی جامعهاش را بشناسد چرا که در بسیاری مواقع ظرفیت ذاتی جامعه مخفی است در نتیجه مدیر فرهنگی باید این بصیرت را داشته باشد که بتواند از پس و پشت بسیاری مسائل روزمره، ظرفیت ذاتی جامعهاش را شناسایی کند و تدابیری بیندیشد که بتواند این ظرفیت را به منصه ظهور برساند. مدیریت فرهنگی کار سادهای نیست، مخصوصا به این دلیل که مدیر فرهنگی خودش تولید نمیکند، بلکه تسهیلات تولید را فراهم میکند.
از آنجا که فرهنگ، گسترهای بسیار متنوع دارد و در هریک از شاخههای آن نیز ممکن است ظرفیتهای متعدد و گاه متضادی وجود داشته باشد، شناخت کامل و درست این ظرفیت چطور برای مدیر فرهنگی میسر میشود؟
پیش از این نیز بارها گفتهام که یک مدیر فرهنگی باید مانند یک باغبان عمل کند؛ طبیعت موزون را به جا بیاورد. در برابر طبیعت متواضع باشد و بداند که کارش سخت افزاری نیست. او باید فرصت ایجاد فرهنگ را فراهم کند، پس باید به فرهنگ و ظرفیتهای ذاتی جامعهاش اعتماد کند؛ نه اینکه مفروضاتش این باشد که چیزی وجود ندارد و این اوست که ایجاد میکند.
ما نه تنها گیاهان هرز بسیار در باغچه فرهنگمان داریم، بلکه گلهای این باغچه هم رو به نابودی هستند. نمونههای ملموس فرهنگ امروز ما مانند معماری و نمونههای غیرملموس مانند فرهنگ عمومی مردم، این سوال را ایجاد میکند که باغبانها اشتباه کردهاند یا خودمان راه را به خطا رفتهایم؟
اینطور نیست که همه باغچه رو به نابودی است. مثلا در مورد بناهای تاریخی ما همین حالا چیزی بالغ بر یک میلیون بنای تاریخی در کشورمان داریم.
اما اینها همه از گذشته ماندهاند. امروز چه چیز ارزشمندی ایجاد کردهایم که میراث آیندگانمان باشد!
ما چه بخواهیم و چه نخواهیم، همین حالا هم در حال تولید میراث فرهنگی هستیم، اما میراثی که دلالت میکند بر اوضاع امروز ما. هر کسی از خودش ردپایی به جا میگذارد که این ردپا، چه بخواهد و چه نخواهد بر ویژگیهای او دلالت میکند. بنابراین میراثی که ما از خود به جای میگذاریم ممکن است بر احوالات بد ما دلالت کند، ممکن است شاهدی بر احوالات خوش ما باشد؛ دلالتی بر کیفیت فرهنگ ما باشد یا دلالتی بر بیماری فرهنگ ما. ما از خودمان رد میگذاریم و این رد در تاریخ میماند و نمیتوان آن را پاک کرد؛ چنان که گذشتگان ما هم نتوانستند پاک کنند و در نتیجه میتوان فهمید که در فلان دوره مردم چطور زندگی میکردند، چطور فکر میکردند و فرهنگشان از چه کیفیتی برخوردار بوده است.
مشکل اینجاست که ما معتقدیم آنچه بر فرهنگ امروز ما دلالت میکند، اگر نگوییم بد و بیمارگونه، محصول چندان خاص و جذابی هم نیست. چرا؟
همین عدم رضایت ردپایی است که داریم میگذاریم. نسل شما در تاریخ نسلی شناخته خواهد شد که از وضعیتش ناراضی است؛ یعنی همین عدم رضایت هم در میراث فرهنگی ما منعکس میشود.
این نارضایتی نتیجه عملکرد نادرست ماست یا مدیران فرهنگی ما که باغبانهای خوبی نبودهاند؟
این عدم رضایت یک پدیده جدید نیست. ما طی 160 یا 170 سال اخیر به این دلیل که متوجه شدهایم شوکت قبلی خود را در مقیاس جهانی از دست دادهایم، احساس نارضایتی میکنیم. اگر شما تاریخ 160 سال اخیر ایران را از زمان جنگهای ایران و روس تعقیب کنید، میبینید که این عدم رضایت وجود داشته و همین دلالت میکند بر اینکه خواستههای جامعه ما در حد و اندازه فرهنگ تاریخی آن است. از آنجا که وضع موجودش در اندازه آن سابقه باشکوه تاریخی نیست، این عدم رضایت ایجاد شده است.
بنابراین حرکتهای تاریخی ما مثل مشروطه یا انقلاب اسلامی ایران هم ناشی از همین عدم رضایت بوده است. جامعه ما همواره رویایی داشته که به طرف آن حرکت کرده و این حرکت هم رد خودش را باقی گذاشته است. تمام تاریخ معاصر ما گویای این است که جامعه ما از وضع موجودش در قیاس با سابقه و جایگاه تاریخی و جهانی راضی نبوده است.
میتوان گفت حوادث تاریخی از جمله جنگها، باعث ایجاد شکاف بین امروز و گذشته ما شده است؟
نه. آنچه رخ داده از باب اتفاق و حادثه نبوده است. هر کاری امروز میکنیم، میوهاش را 20 یا 40 یا 50 سال بعد میچینیم. به عبارتی همیشه میوهای را برداشت میکنیم که خودمان کاشتهایم. آنچه بر فرهنگمان گذشته را به گردن حوادث تاریخی نگذاریم. همیشه آدمهای ناتوان تقصیر را به گردن عوامل خارجی میاندازند اما اگر منطقی به مسائل نگاه کنیم، فقط موفقیتها را به خودمان نسبت نخواهیم داد، بلکه خواهیم پذیرفت که کاستیها و شکستها هم از ما بوده است.
بستر تاریخی فرهنگی ما مانند زمین حاصلخیزی است که ما در آن کشت میکنیم. اگر درایت و تدبیر داشته باشیم، میتوانیم از ظرفیتهای ذاتی زمین نهایت بهره را ببریم، اگر هم تدبیر نداشته باشیم، چیز نامناسبی میکاریم و خوب نگهداری هم نمیکنیم و در نتیجه محصول خوب هم نصیبمان نخواهد شد. اینکه محصول خوبی بگیریم یا نه به تدبیر خودمان برمیگردد، اما اینکه زمین ما حاصلخیر هست یا نه، تاریخ شهادت میدهد که این زمین حاصلخیز است.
چه اتفاقی رخ داد که ما باغبانهای ناتوان را برای این زمین انتخاب کردیم؟
سلیقههایمان را از دست دادیم. حالمان خوب نیست. کسی که گوشش از کوک خارج شده و صوت خوش و ناخوش را از هم تشخیص نمیدهد، انتخاب درستی هم نخواهد داشت.
چرا گوشمان از کوک خارج شد؟
این بحث بسیار مفصل است. بله از جایی به دلیل غفلتهایی که کردیم، دچار نوعی بیماری شدیم که من نامش را میگذارم آلزایمر فرهنگی. آنچه که با عنوان انقطاع فرهنگی از آن یاد میشود و من آلزایمر فرهنگی را برای آن مناسبتر میدانم، باعث شد دچار نسیان فرهنگی شویم و در نتیجه رفتارهای متناسب با جایگاه فرهنگیمان بروز ندهیم.
چرا دچار این نسیان فرهنگی شدیم؟
برای پیدا کردن دلیل این نسیان باید به دورتر برویم چون سابقه زیادی دارد. این نسیان فرهنگی به مرور بر ما عارض شد و زمانش به قبل از جنگهای ایران و روس برمیگردد. در حقیقت این جنگها محصول نسیان فرهنگی ما بودند.
اگر بخواهیم نموداری از اوج و فرود فرهنگمان در طول تاریخ ترسیم کنیم، این نمودار تا این لحظه به چه شکل خواهد بود؟
ما در طول تاریخمان با یک منحنی سینوسی مواجه هستیم؛ منحنی سینوسی که اوج آن بر اریکه بودن مدنیت را نشان میدهد و فرودها حاکی از بحران مدنیت است. مثلا آثار باشکوه اصفهان که مربوط به دوران صفویه هستند، از جمله کالبد اصفهان، میدان نقش جهان، خیابان چهارباغ و... محصول بر اریکه نشستن مدنیت هستند. اما به مرور دچار بحران مدنیت میشویم. این که محمود افغان موفق میشود، با سپاه کوچکی اصفهان و بعد کشور را تصرف کند، این محصول بحران مدنیت است. در دوران معاصر هم از زمان اصلاحات ارضی دچار بحران مدنیت شدیم.
فرهنگ بهصورت تمام قد در همه سرزمینها و تمدنها در شهر بروز میکند. اینکه فرهنگ بتواند به منصه ظهور برسد در شهر میسر میشود و به همین دلیل هم واژه تمدن را به آن اطلاق میکنیم. از سال 41 که ساز و کار مدیریت این سرزمین در مفهوم سنتیاش، مورد حمله قرار میگیرد و به دلیل اصلاحات ارضی متلاشی میشود و در نتیجه مهاجرتهای عظیم به شهرها اتفاق میافتد، در بطن مدنیت خلل وارد میشود و بحران مدنیت رخ میدهد چرا که ساکنان شهرها زیاد میشوند ولی این شهرنشینی واجد کیفیت مدنی نیست. این منحنی مدتها رو به نزول رفته است.
مسیر این نمودار برای آینده قابل پیش بینی هست یا خیر؟
بله. بحران مدنیت دارد رو به افول میگذارد و به عبارتی این منحنی دوباره به سمت بر اریکه نشستن مدنیت میرود، به این معنا که فرهنگ فرصت بروز و ظهور پیدا میکند. وقتی فرهنگ فرصت بروز دارد که مدنیت بر اریکه نشسته باشد. در زمان بحران مدنیت این بیماریهای فرهنگی هستند که فرصت بروز پیدا میکنند و حالا ما در شرایطی هستیم که آینده خوبی در انتظار فرزندان ماست چرا که بحران مدنیت در حال افول است.
پس هنوز در پایینترین قسمت منحی هستیم؟
خیر. البته هنوز بر اریکه نشستن مدنیت محقق نشده. این امر ویژگیای در بستر جامعه است. روند این نمودار مانند چهار فصل هر سال است. به اراده و اقدام ما پاییز نمیشود یا به اراده و اقدام ما زمستان نمیشود و بهار هم نمیرسد. این اقتضای طبیعت یک جامعه است و حالا جامعه ما در آستانه بهار مدنیت است. این روند همواره در تاریخ ما بوده اما بسیاری به آن توجه نمیکنند و گمان میبرند چون اصفهان ساخته شد، مدنیت ظهور کرد در حالیکه چون مدنیت ظهور پیدا کرده بود، اصفهان ساخته شد. ما گاهی این نسبت علت و معلول را با هم اشتباه میکنیم.
از طرفی فرهنگ همواره وجود دارد فقط در زمانی که در بحران مدنیت هستیم فرهنگ در سایه میماند و وقتی مدنیت به اریکه مینشیند، فرهنگ از سایه به آفتاب میآید. ما باید به فرهنگمان اعتماد کنیم. جمعیت ما جوان است اما فرهنگ ما جوان نیست، فرهنگ ما حاصل یک تجربه تاریخی طولانی است به قدمت تجربه زیست بشری. به عبارتی ما ملت سرد و گرم چشیدهای هستیم و به اندازه همه بشریت تجربه تاریخی داریم.
وقتی این فرهنگ فرصت عرضاندام پیدا کند، آن وقت میتوانیم آن را صادر کنیم، به دنیا بشناسانیم و به جایگاه مطلوبمان در جهان دست پیدا کنیم. درست است؟
بله. همه این اتفاقها میافتد و اصلا نیازی نیست ما آن را صادر کنیم چرا که مانند چراغی روشن، پرتو افشانی میکند و دیگر نیازی به اراده ما نیست که بخواهیم جهان اطرافمان را روشن کنیم، چون به طور طبیعی از این روشنایی متاثر خواهند شد.
این بهار برای شکوفایی به چه بازه زمانی نیاز دارد؟
وقتی صحبت از تاریخ میشود، مسلما بازههای طولانی مد نظر قرار میگیرند. میشود گفت شاید ظرف دهه آینده شاهد غلبه مدنیت بر بحران مدنیت باشیم. البته به اصطلاح سینماییها این دو در هم دیزالو میشود، به همین دلیل میبینید که همین حالا هم شواهدی هست که بر ورود ما به مدنیت دلالت میکند. مثلا وقتی به این صرافت میافتیم که پیادهروهای شهر سامان پیدا کند، یعنی درک تازهای از شهر ایجاد شده است.
درست است که مدیریت شهری در این باره اقدام کرده اما این اراده مدیریت شهری نبوده، بلکه اقدامی است که براساس احساس نیاز به آن در جامعه، صورت میگیرد. ده سال پیش چنین تقاضایی در جامعه نبود. یا حتی این سوالاتی که شما مطرح میکنید خودش دلیلی است بر ورود ما به مدنیت. بیست یا ده سال پیش این سوالات مطرح نبود. این سوالات نشان میدهد که ما داریم در معرض عوامل جدیدی قرار میگیریم.
شما از شهر مثال زدید، در مقوله فرهنگ این نشانهها را کجا میتوان دید؟
نشانهها همهجا هستند، شرط دیدن آنها این است که بصیرت لازم را داشته باشیم اما اگر بصیرت نداشته باشیم، حتی اگر نشانهها جلوی چشممان هم باشند، آنها را نمیبینیم. به عنوان مثال ظرف چهار سال اخیر فیلمهایی که راجع به تهران و اینکه این شهر کجاست، ساخته شده، چند برابر همه فیلمهایی است که در تمام طول تاریخ سینما ساخته شده است. آیا در گذشته دوربین وجود نداشته یا هنرمندان ما ابزارش را نداشتند؟ نه. دلیل این رویکرد این است که در گذشته چنین پرسشی مطرح نبوده و امروز هست. چون چنین پرسشی دارد پدید میآید، حالا اهل شهر تهران هم دارد پدید میآید نه حاشیه نشینها مهاجرانی که به تهران آمدند که فقط برایشان حفظ بقا مهم بود.
الآن موضوع کیفیت زندگی شهری دارد اهمیت پیدا میکند و در نتیجه این پرسش ایجاد میشود که تهران کجاست؟ هویتش چیست؟ بنابراین فیلمسازها برایشان جالب شده به این سوال پاسخ بدهند چون برای خودشان هم سوال ایجاد شده است. همیشه نالیدیم که تهران شهر بیهویتی است در حالیکه این شهر هویت داشت، این ما بودیم که آن را به جا نمیآوردیم. درست است این شهر 200 سال پایتخت ایران بوده اما 200 ساله نیست.
سابقه زیست در این بخش از کشور ما بیش از هشت هزار سال پیش برمیگردد و حتی اسامی مناطق آن بر یک تاریخ کهن دلالت میکنند؛ اما تا به حال برای ما مهم نبوده که دزاشیب و عودلاجان و... چه معنایی دارند و چه دلالت تاریخی میکنند. حالا ما نیازمند شدیم که بدانیم تبار این شهر چیست.
نه فقط در مورد این شهر بلکه در بسیاری موارد دیگر ما شاهد چنین پرسشهایی هستیم و به جز وجه کارکردی هر چیزی به مفاهیم آن هم فکر میکنیم تا ببینیم واجد معانی دیگری هم هستند. به مرور این معانی از وجه کارکردی اهمیت بیشتر پیدا خواهند کرد.
با تعریفی که شما از فرهنگ ارائه کردید، فرهنگ بالاتر از سیاست قرار میگیرد.
این معنا بالاترین مرتبه است و همه چیز در ذیل آن قرار میگیرد. این تعریف وجه فرابخشی فرهنگ است؛ بنابراین فقط بالاتر از سیاست نیست، بلکه بالاتر از اقتصاد هم هست و بالاتر از خیلی چیزهای دیگر.
اما تصور عام این است که سیاست جامعه را به سمتی هدایت و از رفتن به جهتی باز میدارد و به عبارتی آینده آن جامعه را رقم میزند. با تعریف شما، فرهنگ است که آینده ما را مشخص میکند.
اگر از این زاویه نگاه بکنید خواهید دید سیاست هم محصول و نتیجه فرهنگ است. در دورههایی سیاست مظهر ویژگیهای اصیل فرهنگی است و در زمانهایی هم مظهر بیماریهای یک جامعه است. هر جامعهای همزمان هم ویژگیهای فرهنگی دارد و هم تحت تاثیر برخی بیماریهای فرهنگی. یک درخت گلابی را در نظر بگیرید که آفت دارد، این درخت هنوز درخت گلابی است و آفات چیزی انضمامی به آن است اما ممکن است این درخت آنقدر آفت داشته باشد که دیگر درخت گلابی نباشد. اگر آفات را بشناسیم و بتوانیم از درخت مراقبت کنیم، میتوانیم گلابیهای بسیار خوشمزه، آبدار و خوشعطر از آن تحویل بگیریم.
بنابر گفتههای شما آنچه امروز جامعه ما برداشت میکند، حاصل بیماری فرهنگی یا همان آفات گذشته است. از آنجا که نمودار فرهنگی ما تا به حال سینوسی بوده، یعنی نمیتوان از این بیماری برای همیشه خلاص شد؟
بیماری فرهنگی چیز جدیدی نیست و همیشه استعدادش در ما بوده و هست. مثل اینکه قلب داریم همواره مستعد سکته قلبی هستیم. وقتی مدنیت بر اریکه نشسته باشد، قدرتی دارد که مانع بروز بیماری فرهنگی میشود اما وقتی قوه حیاتی فرهنگ به سایه میرود، زمینه برای بروز بیماریها فراهم میشود. البته اینها در بازههای زمانی بسیار طولانی اتفاق میافتد.
وضعیتی که ما در آن به سر میبریم حاصل کشمکش مدنیت با بحران مدنیت است. مثلا چون در حال طی کردن دوره گذار هستیم، تبعا شاهد بیماریهایی مثل دزدیده شدن مجسمهها نیز خواهیم بود. وجود مجسمه بر مدنیت دلالت میکند و دزدیده شدن آن نشان از بحران مدنیت دارد و وجود کسانی که تنفس آنها در بحران مدنیت میسر است و محصول این بحران هستند. این عده وقتی مدنیت هست دچار تنگی نفس میشوند و آنها که محصول مدنیت هستند در بحران مدنیت دچار تنگی نفس میشوند. با این همه روند موجود رو به مدنیت است، چون انسان موجودی است مدنیبالطبع، اقتضای جامعه ما این است که رو به مدنیت برود. این بنا به تدبیر نیست، این متن جامعه است و خارج از اراده ماست.
یعنی راهی وجود ندارد که جامعه ما برای همیشه روی اریکه مدنیت بماند؟
بسته به این است که حواسمان را جمع کنیم و ببینیم چه چیزهایی ما را از اریکه مدنیت پایین میکشد تا از آنها حذر کنیم.
ولی شما گفتید این قابل تدبیر نیست؟
چرا هست. در واقع در این مورد تدبیر کردن یعنی بیتدبیری نکردن. بیتدبیری این است که شما زمین حاصلخیز را به شورهزار بدل کنید. بگذارید باز هم از زمین مثال بزنم: کیفیت زمین خوزستان به این شکل است که یک لایه آبرفتی دارد و زیر آن صخره است. عمق این لایه آبرفتی زیاد نیست، چرا که رسوباتی است که توسط رودخانه کارون و دز از کوههای زاگرس شسته شده و در خوزستان پهن شده است. این لایه حاوی نمک هم هست.
اگر در خوزستان کشت و زرع با آبیاری فراوان صورت بگیرد، آب به خاطر وجود صخره زیرین، راه دررو ندارد، شروع میکند به حل کردن نمکها و به مرور زمین را تبدیل به شورهزار میکند. به گفته محققان یکی از دلایل سقوط ساسانیان همین بوده که اراضی وسیعی را در خوزستان و بینالنهرین به زیر کشت برده بودند بدون اینکه توجه داشته باشند این میزان بارگذاری میتواند این زمینها را به شورهزار بدل کند.
تدبیر در مدیریت به این معناست که مدیر باید حواسش به همه این موارد باشد و رفتارهایی نکند که ما را از اریکه مدنیت نزول بدهد به بحران مدنیت. مثل اصلاحات اراضی که یک اقدام بوده در زمان شاه اما متن جامعه را دچار مسئله کرد.
اینجاست که میگویم مدیریت فرهنگی مانند باغبانی است. باغبان نیز اقدام میکند، اما اقداماتش باید مدبرانه باشد، به این معنی که ظرفیتهای ذاتی باغچهاش را بشناسد و از آن توقع بیجا نداشته باشد، برای به ثمر رسیدن عجله نکند و وظایف خودش را درست بشناسد. اینکه چه زمانی آب بدهد، کود بدهد، حرس کند، نگهداری کند و... اگر قرار باشد مدام درختی را بکند و یکی دیگر به جایش بکارد، همیشه صاحب نهال نحیف و لاغری خواهد بود.
مهندس بهشتی که سابقه مدیریت در تلویزیون، سینما، معماری و از همه مهمتر حوزه میراث فرهنگی را داشته است، امروز با تأمل در فضای فرهنگی کشور، نشانههایی از تحول را میبیند و معتقد است که ملت ما، امروز گامهایی در عرصه فرهنگ برداشته که او را به بهار مدنیت رساندهاست.
قصد داشتم به عنوان اولین سوال، نظر شما را درباره مفهوم میراث فرهنگی بپرسم. اما حالا فکر میکنم بهتر است قبل از آن، تعریفتان را از واژه فرهنگ بگویید؟
فرهنگ تا آنجایی که به میراث فرهنگی مربوط میشود، عبارت است از حاصل تجربه تاریخی مردم یک سرزمین که وقتی این تجربه تاریخی در دو حوزه آثار مادی مانند معماری و شهرسازی و هنرهای تجسمی و آثار غیر مادی مانند سنتها، آیینها، زبان و ... تجلی پیدا کند، فرهنگ مردم آن سرزمین شکل میگیرد. میراث فرهنگی نیز، مظاهر فرهنگ است و از این رو آثاری که ما از طریق آنها میتوانیم فرهنگ را بشناسم، از آثار غیرملموس مانند آیین نوروز تا آثار ملموس مثل تختجمشید، حائز تعریف میراث فرهنگی هستند. از طریق این آثار که نمود ظاهری فرهنگ هستند، ما میتوانیم به فرهنگ مردم یک سرزمین و ویژگیهای آن پی ببریم.
اگر قرار باشد چیزی حائز تعریف میراث فرهنگی بشود، باید لزوما نتیجه تجربهای تاریخی باشد و زمانی از آن گذشته باشد؟
به عبارتی بله و به عبارتی هم نه. بله از این بابت که آن اثر باید بر فرهنگ یک سرزمین یا همان تجربه تاریخی مردم یک سرزمین، دلالت بکند و شهادت بدهد اما نه اینکه تصور کنیم هر چیزی برای قرارگرفتن در حیطه میراث فرهنگی باید زمانی از آن بگذرد، نه اینطور نیست. همین امروز هم این امکان وجود دارد که آثاری پدید بیایند که دلالت فرهنگی تاریخی داشته باشند.
چگونه یک اثر فرهنگی چه از نوع ملموس چه غیرملموس، میتواند دلالت فرهنگی داشته باشد؟
به عنوان مثال، ما در تهران میدان آزادی را داریم که بر فرهنگی در کشور ما دلالت میکند. بنای آزادی یک پدیده معاصر است و تاریخ زیادی بر آن نگذشته است، اما بنا به تجربه تاریخی مردم ایران و بنا به تحولی که در سه دهه گذشته ایجاد کردهاند، میدان آزادی شهادتهای تاریخی میدهد و در نتیجه این میدان جزئی از میراث فرهنگی کشورمان محسوب میشود.
آیا اصولا ایجاد یا تغییر دلالت یک اثر فرهنگی قابل مدیریت هست؟ به عنوان مثال شهرداری تهران تلاش دارد که برج میلاد به عنوان نماد شهر تهران شناخته شود و به عبارتی قصد دارد به نوعی این دلالت فرهنگی را با شیوههای مدیریتی برای برج میلاد به وجود بیاورد. چنین امکانی برای مدیران فرهنگی وجود دارد؟
ایجاد یک فرهنگ کار مردم است و یک اثر فرهنگی تاریخی را هم مردم تولید میکنند؛ همانطور که برج میلاد را مردم ما البته به کمک واسطههایی به وجود آوردهاند. درست است که با تدبیر مدیریت شهری این برج به منصه ظهور رسید، اما اگر مردم ایران، مردم ایران نبودند و ایران هم ایران نبود و این تغییرات، تحولات و وضعیت تاریخی و فرهنگی ایجاد نشده بود، احتمالا برج میلاد هم وجود نداشت.
با این حساب، آنچه که ما به عنوان مدیریت فرهنگی میشناسیم دقیقا چه کارکردی دارد؟
مدیریت فرهنگی شبیه به کار یک ماماست. یعنی مدیران فرهنگی خودشان زایمان نمیکنند بلکه به زایمان جامعه کمک میکنند. البته اگر ماما در یک زایمان حضور نداشته باشد ممکن است نوزاد بمیرد؛ پس نقش بسیار مهمی دارد اما در عین حال نباید فراموش کند که این نوزاد، فرزند مادرش است نه فرزند او. مدیریت فرهنگی باید متوجه این قضیه باشد که آنچه در یک جامعه ایجاد میشود نتیجه سعی آن جامعه است.
یعنی یک مدیر فرهنگی در کیفیت فرهنگی که ایجاد میشود، نقشی ندارد؟
نه. موارد بسیاری داریم که مدیریت فرهنگی تصمیم و قصد داشته یک دلالت فرهنگی یا شاهد تاریخی ایجاد کند اما این مردم جامعه هستند که در شکل گیری آن نقش دارند. به عنوان مثال میدان آزادی به این قصد ساخته شد که میدان شهیاد باشد و ما را به یاد شاه بیندازد اما امروز این میدان ما را به یاد آزادی میاندازد.
چه کسی این یادآوری جدید را تولید کرده است؟ مسلما کار مردم بوده است نه کار مدیریت فرهنگی. این وجه نمادین، کار مردم است نه مدیران. مدیران فرهنگی میتوانند به زایمان فرهنگی کمک کنند، البته میتوانند هم کاری کنند که نوزاد در زمان تولد از بین برود.
مدیریت فرهنگی یا به قول شما کمک به زایمان فرهنگی یک جامعه، چطور باید انجام شود؟
شرط اول این است که مدیر فرهنگی بداند چه نقشی دارد و برایش روشن باشد که او والد این نوزاد نیست. در مرحله بعد مدیر فرهنگی باید ظرفیت ذاتی جامعهاش را بشناسد چرا که در بسیاری مواقع ظرفیت ذاتی جامعه مخفی است در نتیجه مدیر فرهنگی باید این بصیرت را داشته باشد که بتواند از پس و پشت بسیاری مسائل روزمره، ظرفیت ذاتی جامعهاش را شناسایی کند و تدابیری بیندیشد که بتواند این ظرفیت را به منصه ظهور برساند. مدیریت فرهنگی کار سادهای نیست، مخصوصا به این دلیل که مدیر فرهنگی خودش تولید نمیکند، بلکه تسهیلات تولید را فراهم میکند.
از آنجا که فرهنگ، گسترهای بسیار متنوع دارد و در هریک از شاخههای آن نیز ممکن است ظرفیتهای متعدد و گاه متضادی وجود داشته باشد، شناخت کامل و درست این ظرفیت چطور برای مدیر فرهنگی میسر میشود؟
پیش از این نیز بارها گفتهام که یک مدیر فرهنگی باید مانند یک باغبان عمل کند؛ طبیعت موزون را به جا بیاورد. در برابر طبیعت متواضع باشد و بداند که کارش سخت افزاری نیست. او باید فرصت ایجاد فرهنگ را فراهم کند، پس باید به فرهنگ و ظرفیتهای ذاتی جامعهاش اعتماد کند؛ نه اینکه مفروضاتش این باشد که چیزی وجود ندارد و این اوست که ایجاد میکند.
ما نه تنها گیاهان هرز بسیار در باغچه فرهنگمان داریم، بلکه گلهای این باغچه هم رو به نابودی هستند. نمونههای ملموس فرهنگ امروز ما مانند معماری و نمونههای غیرملموس مانند فرهنگ عمومی مردم، این سوال را ایجاد میکند که باغبانها اشتباه کردهاند یا خودمان راه را به خطا رفتهایم؟
اینطور نیست که همه باغچه رو به نابودی است. مثلا در مورد بناهای تاریخی ما همین حالا چیزی بالغ بر یک میلیون بنای تاریخی در کشورمان داریم.
اما اینها همه از گذشته ماندهاند. امروز چه چیز ارزشمندی ایجاد کردهایم که میراث آیندگانمان باشد!
ما چه بخواهیم و چه نخواهیم، همین حالا هم در حال تولید میراث فرهنگی هستیم، اما میراثی که دلالت میکند بر اوضاع امروز ما. هر کسی از خودش ردپایی به جا میگذارد که این ردپا، چه بخواهد و چه نخواهد بر ویژگیهای او دلالت میکند. بنابراین میراثی که ما از خود به جای میگذاریم ممکن است بر احوالات بد ما دلالت کند، ممکن است شاهدی بر احوالات خوش ما باشد؛ دلالتی بر کیفیت فرهنگ ما باشد یا دلالتی بر بیماری فرهنگ ما. ما از خودمان رد میگذاریم و این رد در تاریخ میماند و نمیتوان آن را پاک کرد؛ چنان که گذشتگان ما هم نتوانستند پاک کنند و در نتیجه میتوان فهمید که در فلان دوره مردم چطور زندگی میکردند، چطور فکر میکردند و فرهنگشان از چه کیفیتی برخوردار بوده است.
مشکل اینجاست که ما معتقدیم آنچه بر فرهنگ امروز ما دلالت میکند، اگر نگوییم بد و بیمارگونه، محصول چندان خاص و جذابی هم نیست. چرا؟
همین عدم رضایت ردپایی است که داریم میگذاریم. نسل شما در تاریخ نسلی شناخته خواهد شد که از وضعیتش ناراضی است؛ یعنی همین عدم رضایت هم در میراث فرهنگی ما منعکس میشود.
این نارضایتی نتیجه عملکرد نادرست ماست یا مدیران فرهنگی ما که باغبانهای خوبی نبودهاند؟
این عدم رضایت یک پدیده جدید نیست. ما طی 160 یا 170 سال اخیر به این دلیل که متوجه شدهایم شوکت قبلی خود را در مقیاس جهانی از دست دادهایم، احساس نارضایتی میکنیم. اگر شما تاریخ 160 سال اخیر ایران را از زمان جنگهای ایران و روس تعقیب کنید، میبینید که این عدم رضایت وجود داشته و همین دلالت میکند بر اینکه خواستههای جامعه ما در حد و اندازه فرهنگ تاریخی آن است. از آنجا که وضع موجودش در اندازه آن سابقه باشکوه تاریخی نیست، این عدم رضایت ایجاد شده است.
بنابراین حرکتهای تاریخی ما مثل مشروطه یا انقلاب اسلامی ایران هم ناشی از همین عدم رضایت بوده است. جامعه ما همواره رویایی داشته که به طرف آن حرکت کرده و این حرکت هم رد خودش را باقی گذاشته است. تمام تاریخ معاصر ما گویای این است که جامعه ما از وضع موجودش در قیاس با سابقه و جایگاه تاریخی و جهانی راضی نبوده است.
میتوان گفت حوادث تاریخی از جمله جنگها، باعث ایجاد شکاف بین امروز و گذشته ما شده است؟
نه. آنچه رخ داده از باب اتفاق و حادثه نبوده است. هر کاری امروز میکنیم، میوهاش را 20 یا 40 یا 50 سال بعد میچینیم. به عبارتی همیشه میوهای را برداشت میکنیم که خودمان کاشتهایم. آنچه بر فرهنگمان گذشته را به گردن حوادث تاریخی نگذاریم. همیشه آدمهای ناتوان تقصیر را به گردن عوامل خارجی میاندازند اما اگر منطقی به مسائل نگاه کنیم، فقط موفقیتها را به خودمان نسبت نخواهیم داد، بلکه خواهیم پذیرفت که کاستیها و شکستها هم از ما بوده است.
بستر تاریخی فرهنگی ما مانند زمین حاصلخیزی است که ما در آن کشت میکنیم. اگر درایت و تدبیر داشته باشیم، میتوانیم از ظرفیتهای ذاتی زمین نهایت بهره را ببریم، اگر هم تدبیر نداشته باشیم، چیز نامناسبی میکاریم و خوب نگهداری هم نمیکنیم و در نتیجه محصول خوب هم نصیبمان نخواهد شد. اینکه محصول خوبی بگیریم یا نه به تدبیر خودمان برمیگردد، اما اینکه زمین ما حاصلخیر هست یا نه، تاریخ شهادت میدهد که این زمین حاصلخیز است.
چه اتفاقی رخ داد که ما باغبانهای ناتوان را برای این زمین انتخاب کردیم؟
سلیقههایمان را از دست دادیم. حالمان خوب نیست. کسی که گوشش از کوک خارج شده و صوت خوش و ناخوش را از هم تشخیص نمیدهد، انتخاب درستی هم نخواهد داشت.
چرا گوشمان از کوک خارج شد؟
این بحث بسیار مفصل است. بله از جایی به دلیل غفلتهایی که کردیم، دچار نوعی بیماری شدیم که من نامش را میگذارم آلزایمر فرهنگی. آنچه که با عنوان انقطاع فرهنگی از آن یاد میشود و من آلزایمر فرهنگی را برای آن مناسبتر میدانم، باعث شد دچار نسیان فرهنگی شویم و در نتیجه رفتارهای متناسب با جایگاه فرهنگیمان بروز ندهیم.
چرا دچار این نسیان فرهنگی شدیم؟
برای پیدا کردن دلیل این نسیان باید به دورتر برویم چون سابقه زیادی دارد. این نسیان فرهنگی به مرور بر ما عارض شد و زمانش به قبل از جنگهای ایران و روس برمیگردد. در حقیقت این جنگها محصول نسیان فرهنگی ما بودند.
اگر بخواهیم نموداری از اوج و فرود فرهنگمان در طول تاریخ ترسیم کنیم، این نمودار تا این لحظه به چه شکل خواهد بود؟
ما در طول تاریخمان با یک منحنی سینوسی مواجه هستیم؛ منحنی سینوسی که اوج آن بر اریکه بودن مدنیت را نشان میدهد و فرودها حاکی از بحران مدنیت است. مثلا آثار باشکوه اصفهان که مربوط به دوران صفویه هستند، از جمله کالبد اصفهان، میدان نقش جهان، خیابان چهارباغ و... محصول بر اریکه نشستن مدنیت هستند. اما به مرور دچار بحران مدنیت میشویم. این که محمود افغان موفق میشود، با سپاه کوچکی اصفهان و بعد کشور را تصرف کند، این محصول بحران مدنیت است. در دوران معاصر هم از زمان اصلاحات ارضی دچار بحران مدنیت شدیم.
فرهنگ بهصورت تمام قد در همه سرزمینها و تمدنها در شهر بروز میکند. اینکه فرهنگ بتواند به منصه ظهور برسد در شهر میسر میشود و به همین دلیل هم واژه تمدن را به آن اطلاق میکنیم. از سال 41 که ساز و کار مدیریت این سرزمین در مفهوم سنتیاش، مورد حمله قرار میگیرد و به دلیل اصلاحات ارضی متلاشی میشود و در نتیجه مهاجرتهای عظیم به شهرها اتفاق میافتد، در بطن مدنیت خلل وارد میشود و بحران مدنیت رخ میدهد چرا که ساکنان شهرها زیاد میشوند ولی این شهرنشینی واجد کیفیت مدنی نیست. این منحنی مدتها رو به نزول رفته است.
مسیر این نمودار برای آینده قابل پیش بینی هست یا خیر؟
بله. بحران مدنیت دارد رو به افول میگذارد و به عبارتی این منحنی دوباره به سمت بر اریکه نشستن مدنیت میرود، به این معنا که فرهنگ فرصت بروز و ظهور پیدا میکند. وقتی فرهنگ فرصت بروز دارد که مدنیت بر اریکه نشسته باشد. در زمان بحران مدنیت این بیماریهای فرهنگی هستند که فرصت بروز پیدا میکنند و حالا ما در شرایطی هستیم که آینده خوبی در انتظار فرزندان ماست چرا که بحران مدنیت در حال افول است.
پس هنوز در پایینترین قسمت منحی هستیم؟
خیر. البته هنوز بر اریکه نشستن مدنیت محقق نشده. این امر ویژگیای در بستر جامعه است. روند این نمودار مانند چهار فصل هر سال است. به اراده و اقدام ما پاییز نمیشود یا به اراده و اقدام ما زمستان نمیشود و بهار هم نمیرسد. این اقتضای طبیعت یک جامعه است و حالا جامعه ما در آستانه بهار مدنیت است. این روند همواره در تاریخ ما بوده اما بسیاری به آن توجه نمیکنند و گمان میبرند چون اصفهان ساخته شد، مدنیت ظهور کرد در حالیکه چون مدنیت ظهور پیدا کرده بود، اصفهان ساخته شد. ما گاهی این نسبت علت و معلول را با هم اشتباه میکنیم.
از طرفی فرهنگ همواره وجود دارد فقط در زمانی که در بحران مدنیت هستیم فرهنگ در سایه میماند و وقتی مدنیت به اریکه مینشیند، فرهنگ از سایه به آفتاب میآید. ما باید به فرهنگمان اعتماد کنیم. جمعیت ما جوان است اما فرهنگ ما جوان نیست، فرهنگ ما حاصل یک تجربه تاریخی طولانی است به قدمت تجربه زیست بشری. به عبارتی ما ملت سرد و گرم چشیدهای هستیم و به اندازه همه بشریت تجربه تاریخی داریم.
وقتی این فرهنگ فرصت عرضاندام پیدا کند، آن وقت میتوانیم آن را صادر کنیم، به دنیا بشناسانیم و به جایگاه مطلوبمان در جهان دست پیدا کنیم. درست است؟
بله. همه این اتفاقها میافتد و اصلا نیازی نیست ما آن را صادر کنیم چرا که مانند چراغی روشن، پرتو افشانی میکند و دیگر نیازی به اراده ما نیست که بخواهیم جهان اطرافمان را روشن کنیم، چون به طور طبیعی از این روشنایی متاثر خواهند شد.
این بهار برای شکوفایی به چه بازه زمانی نیاز دارد؟
وقتی صحبت از تاریخ میشود، مسلما بازههای طولانی مد نظر قرار میگیرند. میشود گفت شاید ظرف دهه آینده شاهد غلبه مدنیت بر بحران مدنیت باشیم. البته به اصطلاح سینماییها این دو در هم دیزالو میشود، به همین دلیل میبینید که همین حالا هم شواهدی هست که بر ورود ما به مدنیت دلالت میکند. مثلا وقتی به این صرافت میافتیم که پیادهروهای شهر سامان پیدا کند، یعنی درک تازهای از شهر ایجاد شده است.
درست است که مدیریت شهری در این باره اقدام کرده اما این اراده مدیریت شهری نبوده، بلکه اقدامی است که براساس احساس نیاز به آن در جامعه، صورت میگیرد. ده سال پیش چنین تقاضایی در جامعه نبود. یا حتی این سوالاتی که شما مطرح میکنید خودش دلیلی است بر ورود ما به مدنیت. بیست یا ده سال پیش این سوالات مطرح نبود. این سوالات نشان میدهد که ما داریم در معرض عوامل جدیدی قرار میگیریم.
شما از شهر مثال زدید، در مقوله فرهنگ این نشانهها را کجا میتوان دید؟
نشانهها همهجا هستند، شرط دیدن آنها این است که بصیرت لازم را داشته باشیم اما اگر بصیرت نداشته باشیم، حتی اگر نشانهها جلوی چشممان هم باشند، آنها را نمیبینیم. به عنوان مثال ظرف چهار سال اخیر فیلمهایی که راجع به تهران و اینکه این شهر کجاست، ساخته شده، چند برابر همه فیلمهایی است که در تمام طول تاریخ سینما ساخته شده است. آیا در گذشته دوربین وجود نداشته یا هنرمندان ما ابزارش را نداشتند؟ نه. دلیل این رویکرد این است که در گذشته چنین پرسشی مطرح نبوده و امروز هست. چون چنین پرسشی دارد پدید میآید، حالا اهل شهر تهران هم دارد پدید میآید نه حاشیه نشینها مهاجرانی که به تهران آمدند که فقط برایشان حفظ بقا مهم بود.
الآن موضوع کیفیت زندگی شهری دارد اهمیت پیدا میکند و در نتیجه این پرسش ایجاد میشود که تهران کجاست؟ هویتش چیست؟ بنابراین فیلمسازها برایشان جالب شده به این سوال پاسخ بدهند چون برای خودشان هم سوال ایجاد شده است. همیشه نالیدیم که تهران شهر بیهویتی است در حالیکه این شهر هویت داشت، این ما بودیم که آن را به جا نمیآوردیم. درست است این شهر 200 سال پایتخت ایران بوده اما 200 ساله نیست.
سابقه زیست در این بخش از کشور ما بیش از هشت هزار سال پیش برمیگردد و حتی اسامی مناطق آن بر یک تاریخ کهن دلالت میکنند؛ اما تا به حال برای ما مهم نبوده که دزاشیب و عودلاجان و... چه معنایی دارند و چه دلالت تاریخی میکنند. حالا ما نیازمند شدیم که بدانیم تبار این شهر چیست.
نه فقط در مورد این شهر بلکه در بسیاری موارد دیگر ما شاهد چنین پرسشهایی هستیم و به جز وجه کارکردی هر چیزی به مفاهیم آن هم فکر میکنیم تا ببینیم واجد معانی دیگری هم هستند. به مرور این معانی از وجه کارکردی اهمیت بیشتر پیدا خواهند کرد.
با تعریفی که شما از فرهنگ ارائه کردید، فرهنگ بالاتر از سیاست قرار میگیرد.
این معنا بالاترین مرتبه است و همه چیز در ذیل آن قرار میگیرد. این تعریف وجه فرابخشی فرهنگ است؛ بنابراین فقط بالاتر از سیاست نیست، بلکه بالاتر از اقتصاد هم هست و بالاتر از خیلی چیزهای دیگر.
اما تصور عام این است که سیاست جامعه را به سمتی هدایت و از رفتن به جهتی باز میدارد و به عبارتی آینده آن جامعه را رقم میزند. با تعریف شما، فرهنگ است که آینده ما را مشخص میکند.
اگر از این زاویه نگاه بکنید خواهید دید سیاست هم محصول و نتیجه فرهنگ است. در دورههایی سیاست مظهر ویژگیهای اصیل فرهنگی است و در زمانهایی هم مظهر بیماریهای یک جامعه است. هر جامعهای همزمان هم ویژگیهای فرهنگی دارد و هم تحت تاثیر برخی بیماریهای فرهنگی. یک درخت گلابی را در نظر بگیرید که آفت دارد، این درخت هنوز درخت گلابی است و آفات چیزی انضمامی به آن است اما ممکن است این درخت آنقدر آفت داشته باشد که دیگر درخت گلابی نباشد. اگر آفات را بشناسیم و بتوانیم از درخت مراقبت کنیم، میتوانیم گلابیهای بسیار خوشمزه، آبدار و خوشعطر از آن تحویل بگیریم.
بنابر گفتههای شما آنچه امروز جامعه ما برداشت میکند، حاصل بیماری فرهنگی یا همان آفات گذشته است. از آنجا که نمودار فرهنگی ما تا به حال سینوسی بوده، یعنی نمیتوان از این بیماری برای همیشه خلاص شد؟
بیماری فرهنگی چیز جدیدی نیست و همیشه استعدادش در ما بوده و هست. مثل اینکه قلب داریم همواره مستعد سکته قلبی هستیم. وقتی مدنیت بر اریکه نشسته باشد، قدرتی دارد که مانع بروز بیماری فرهنگی میشود اما وقتی قوه حیاتی فرهنگ به سایه میرود، زمینه برای بروز بیماریها فراهم میشود. البته اینها در بازههای زمانی بسیار طولانی اتفاق میافتد.
وضعیتی که ما در آن به سر میبریم حاصل کشمکش مدنیت با بحران مدنیت است. مثلا چون در حال طی کردن دوره گذار هستیم، تبعا شاهد بیماریهایی مثل دزدیده شدن مجسمهها نیز خواهیم بود. وجود مجسمه بر مدنیت دلالت میکند و دزدیده شدن آن نشان از بحران مدنیت دارد و وجود کسانی که تنفس آنها در بحران مدنیت میسر است و محصول این بحران هستند. این عده وقتی مدنیت هست دچار تنگی نفس میشوند و آنها که محصول مدنیت هستند در بحران مدنیت دچار تنگی نفس میشوند. با این همه روند موجود رو به مدنیت است، چون انسان موجودی است مدنیبالطبع، اقتضای جامعه ما این است که رو به مدنیت برود. این بنا به تدبیر نیست، این متن جامعه است و خارج از اراده ماست.
یعنی راهی وجود ندارد که جامعه ما برای همیشه روی اریکه مدنیت بماند؟
بسته به این است که حواسمان را جمع کنیم و ببینیم چه چیزهایی ما را از اریکه مدنیت پایین میکشد تا از آنها حذر کنیم.
ولی شما گفتید این قابل تدبیر نیست؟
چرا هست. در واقع در این مورد تدبیر کردن یعنی بیتدبیری نکردن. بیتدبیری این است که شما زمین حاصلخیز را به شورهزار بدل کنید. بگذارید باز هم از زمین مثال بزنم: کیفیت زمین خوزستان به این شکل است که یک لایه آبرفتی دارد و زیر آن صخره است. عمق این لایه آبرفتی زیاد نیست، چرا که رسوباتی است که توسط رودخانه کارون و دز از کوههای زاگرس شسته شده و در خوزستان پهن شده است. این لایه حاوی نمک هم هست.
اگر در خوزستان کشت و زرع با آبیاری فراوان صورت بگیرد، آب به خاطر وجود صخره زیرین، راه دررو ندارد، شروع میکند به حل کردن نمکها و به مرور زمین را تبدیل به شورهزار میکند. به گفته محققان یکی از دلایل سقوط ساسانیان همین بوده که اراضی وسیعی را در خوزستان و بینالنهرین به زیر کشت برده بودند بدون اینکه توجه داشته باشند این میزان بارگذاری میتواند این زمینها را به شورهزار بدل کند.
تدبیر در مدیریت به این معناست که مدیر باید حواسش به همه این موارد باشد و رفتارهایی نکند که ما را از اریکه مدنیت نزول بدهد به بحران مدنیت. مثل اصلاحات اراضی که یک اقدام بوده در زمان شاه اما متن جامعه را دچار مسئله کرد.
اینجاست که میگویم مدیریت فرهنگی مانند باغبانی است. باغبان نیز اقدام میکند، اما اقداماتش باید مدبرانه باشد، به این معنی که ظرفیتهای ذاتی باغچهاش را بشناسد و از آن توقع بیجا نداشته باشد، برای به ثمر رسیدن عجله نکند و وظایف خودش را درست بشناسد. اینکه چه زمانی آب بدهد، کود بدهد، حرس کند، نگهداری کند و... اگر قرار باشد مدام درختی را بکند و یکی دیگر به جایش بکارد، همیشه صاحب نهال نحیف و لاغری خواهد بود.
0 نظرات:
ارسال یک نظر