یک دهه بازیگری حمید فرخ نژاد در گفت‌و‌گویی سه ساعته؛ کلیشه کشی تو روز روشن

شاهین شجری کهن - احسان ناظم بکایی: او در چهار فیلم مهم که هر کدامشان در سال تولیدشان جایزه بهترین فیلم را گرفته اند، بازیگر نقش اصلی بوده،«عروس آتش»ساخته خسرو سینایی،«ارتفاع پست» و «به رنگ ارغوان» به کارگردانی ابراهیم حاتمی کیا و «چهار شنبه سوری» کار اصغر فرهادی. اما خودش هیچ وقت سیمرغ نقش اول مرد را نگرفت.او یک دهه قبل با بازی در «عروس آتش» همه را شگفت زدهع. واقعیت این است که فرخ نژاد در قالب مرد جنوبی عصبانی جا افتاده. یعنی همان شخصیتی که ده سال قبل به خاطر خلق آن مورد تحسین عمومی قرار گرفت اکنون به تهدیدی بزرگ برای آینده حرفه ای او در دنیای بازیگری تبدیل شده. معروف است که فرخ نژاد نقش را «باز آفرینی» می کند، یعنی شخصیتی که قرار است بازی کند را از نو می سازد. از آخرین کارهای او که این روزها همچنان بر پرده سینماها ست «دموکراسی تو روز روشن» است. او ستاره این فیلم است اما بیلبوردهای فیلم چیز دیگری می گوید. با او که این روزها سخت درگیر سریال «قلب یخی» محمد حسین لطیفی است یک دهه بازیگری او در سطح اول سینمای ایران حرف زدیم.
***
خیلی‌ها انتظار داشتند امسال سیمرغ بهترین بازیگر نقش اول به شما برسد.
خب نرسید دیگر.

همان خیلی‌ها باز انتظار داشتند به داوری‌ها اعتراض کنید. به‌خصوص با آن اتفاقاتی که در شب آخر افتاد...
راستش دیگر زیاد برایم مهم نیست. شاید یک زمانی برای جایزة جشنواره بیشتر از امروز اهمیت قائل بودم. به هر حال هر بازیگری دوست دارد تحسین شود و برای بازی‌اش ارزش قائل شوند. ولی الآن برایم فرق چندانی نمی‌کند. یک جورهایی به این بازی عادت کرده‌ام. گاهی با خودم فکر می‌کنم که آیا واقعاً تحسین چنین آدم‌هایی و جایزة چنین جشنواره‌ای به این‌همه کشمکش و هیاهو می‌ارزد؟ تقریباً مطمئن شده‌ام که با خودم مشکل دارند، نه با بازی‌ام.

خب چرا اعتراض نکردید؟ آن هم با اخلاقی که از شما می‌شناسیم و این‌که همیشه برای رسیدن به حق‌تان تلاش می‌کنید.
تنها چیزی که ناراحتم می‌کند این است که چرا با آن اطمینان اعلام کردند و بعد ناگهان اسم یک بازیگر دیگر را خواندند. رفتار زننده‌ای بود. ثانیاً اعتراض کردن در این موارد فقط یک نتیجه دارد و آن هم این است که اسم چند آدم کوچک و متوسط، به تیتر رسانه‌ها و مطبوعات تبدیل می‌شود. بعد هم برمی‌دارند جوابیه می‌نویسند و خودشان را مطرح می‌کنند. یعنی اعتراض من باعث می‌شد یک عده الکی بزرگ شوند. نمی‌خواستم زیاد جدی بگیرمشان.

موقعیت حرفه‌ای شما نشان می‌دهد که نیازی به سیمرغ ندارید، چون بدون جایزه هم سالی هفت هشت نقش اول را در فیلم‌های حسابی این سینما بازی می‌کنید. ولی انکار نکنید که جایزة جشنوارة فجر برای هر بازیگری مهم است. وگرنه از کجا برای ادامة مسیر انرژی و انگیزه می‌گیرید؟
معلوم است که اهمیت دارد. من هم انکار نکردم، فقط گفتم دیگر به این بازی عادت کرده‌ام و سعی می‌کنم جدی نگیرم. ضمناً مهم‌ترین انگیزه برای من این است که کارم را به درستی انجام دهم. گاهی نقدهایی را می‌خوانم و خوشحال می‌شوم که اگر همه‌جا نادیده گرفته شوم، لااقل منتقدان با دقت و حوصله کارهایم را دیده‌اند و درباره‌اش نوشته‌اند. همین نقدها (چه مثبت و چه منفی) در کنار واکنش‌های صمیمانة مردم بهترین جایزه هستند. شعار هم نمی‌دهم.

ظاهراً اولین تجربة کارگردانی شما چندان خوش‌یمن نبوده. تکلیف «سفر سرخ» چه شد؟ امسال هم که در جشنواره نمایش نداشت.
خودم هم نمی‌دانم. این دورة چهارم است که قرار بوده فیلم در جشنواره حاضر باشد. حتی پیش از جشنواره چند نفر از مدیران رده‌بالای فرهنگی فیلم را دیدند و پسندیدند و قرار شد اکران شود. دیدید که برای فیلم تبلیغات شد، پروانة نمایش هم برایش صادر شد و در فهرست فیلم‌های جشنواره بود. ولی در آخرین روزها تلویزیون که تهیه‌کنندة «سفر سرخ» بود فیلم را به جشنواره نرساند و همه‌چیز منتفی شد.

اصلاً چرا «سفر سرخ» در جشنوارة سالی که تولید شد حاضر نبود؟
داستانش معروف است. تلویزیون چند فیلم تولید کرده بود که یکی‌اش «سفر سرخ» بود. بعد از بین همة این فیلم‌ها فقط همین یکی برای نمایش در جشنواره انتخاب شد و مسئولان تلویزیون هم گفتند که وقتی بقیة فیلم‌ها قبول نشده‌اند این یکی را هم نمی‌دهیم. مثل بعضی از قدیمی‌ها که می‌گفتند تا برای خواهر بزرگتر شوهر پیدا نشود خواهر کوچکتر را شوهر نمی‌دهیم! البته این حکایتی بود که تلویزیون روایت کرد.

فیلمتان پروانة نمایش دارد ولی بعد از ده سال هنوز اکران نشده. چرا برای اکرانش اقدام نمی‌کنید؟
والا نمی‌دانم چه بگویم.

تصمیم نداری فیلم جدیدی کارگردانی کنی؟
من که همیشه مترصد بوده‌ام، ولی باید فرصت و شرایط لازم فراهم باشد. قطعاً علاقه دارم باز هم کارگردانی کنم. چند طرح و فیلم‌نامه هم ارائه کرده‌ام که ظاهراً هنوز هیچ‌کدامشان به مذاق دوستان خوش نیامده. باید دید شرایط در آینده چگونه پیش خواهد رفت.

از اکران «به رنگ ارغوان» و بازتاب‌هایش راضی هستی؟
به هر حال همین که فیلم از توقیف درآمد، اکران شد و هیچ اتفاق وحشتناکی هم نیفتاد ثابت می‌کند که نگرانی و بدبینی مسئولان نسبت به فیلم‌های توقیف‌شده بی‌مورد است. همه دیدند که «به رنگ ارغوان» آن‌قدرها هم که می‌گفتند حساسیت‌برانگیز نیست و اصلاً چیزی نداشت که بخواهد شش سال توقیف باشد. این یک واقعیت است که فیلمی که با زایمان طبیعی به دنیا نیاید فیلم موفقی نخواهد بود. «به رنگ ارغوان» هم اگر شش سال پیش اکران می‌شد ممکن بود موفق‌تر باشد، ولی از این منظر برایم مهم بود که نشان داد با اکران یک یا ده فیلم هیچ اتفاق منفی و کنترل‌ناپذیری در سطح جامعه نمی‌افتد.

نظرتان دربارة خود فیلم چیست؟
به نظرم «به رنگ ارغوان» از لحاظ چفت بودن فرم و محتوا بهترین فیلم کارنامة حاتمی‌کیا است. بافت ملودرام آن مثل فیلم‌های قبلی پررنگ نیست و نگاهی عقلانی و خوددارانه دارد. شاید بتوان گفت متعادل‌ترین و کامل‌ترین فیلم حاتمی‌کیا است.

حتی در مقایسه با «آژانس شیشه‌ای» و «روبان قرمز»...؟
قهرمان «آژانس شیشه‌ای» نوعی قیصر انقلابی است که در بستر ملودرام رفتاری نمایشی و قهرمانانه دارد. در نوع خودش خوب است ولی تعادل و خودداری «به رنگ ارغوان» را ندارد.

بازی‌ات در «دموکراسی...» با جدیت و حتی عصبیت همراه است، اما فضایی کاملاً کمدی ایجاد می‌کند. یعنی حتی یک ثانیه هم بامزگی نمی‌کنی و رفتارت طوری است که انگار اصلاً قصد نداری تماشاگر را بخندانی. اما در دل همان رفتار عبوس و جدی، کمدی ایجاد می‌شود و تماشاگر می‌خندد. این دوگانگی از کجا می‌آید؟
معتقدم این آدم‌ها و بازیگران نیستند که باید بخندانند، بلکه موقعیت و فضای فیلم است که به خلق کمدی منجر می‌شود. مثلاً یکی از بهترین کمدی‌های تاریخ سینمای ایران «اجاره‌نشین‌ها» است. در این فیلم هیچ کس لودگی نمی‌کند و موقعیت‌ها همگی جدی هستند اما به شدت می‌خنداند و ضمناً تماشاگر را به فکر فرو می‌برد. الآن در سینمای ما کمدی جایش را به بانمک‌بازی و لودگی داده. من همیشه دلم می‌خواست به جای کمدی فیزیکی و لودگی در فیلم موقعیت کمیک ایجاد کنم. در «آتشکار» هم همین اتفاق افتاده. یعنی خود موقعیت خنده‌دار است، نه این‌که بازیگر بخواهد زور بزند تا از مردم خنده بگیرد.

*شما نقش اول «فيلم دموكراسي تو روز روشن» هستيد اما اثري از شما در بيل‌بوردها نيست. همه جا عكس و پوستر گلزار وجود دارد. از اين اتفاق ناراحت نيستيد؟
يك واقعيت وجود دارد و آن هم بازار است و بخش تجاري سينما. اين واقعيت كتمان‌ناپذير است كه رضا گلزار از نظر تجاري در جايگاه بالاتري از من قرار دارد و من به تهيه‌كننده حق مي‌دهم براي كسب گيشه اين كار را بكند اما در عين حال موافق گول زدن مخاطب نيستم؛ يعني اينكه ما تبليغاتي بكنيم كه تماشاچي به هواي ديدن گلزار بيايد اما حميد فرخ‌نژاد را ببيند اخلاقی نیست. رضا گلزار دوست عزيز من است و من به شخصيت او احترام مي‌گذارم و خود گلزار هم در اين قضيه بي‌تقصير است ولي اين كاري است كه مجریان تبلیغات فیلم‌ كرده‌اند تا فيلمش بفروشد. من در چهارچوب قرار دادم دربارة جاي اسامي در تيتراژ پيش‌شرطي داشتم كه رعايت شد. من هر چيزي را كه در چهارچوب قانوني فيلم بود گرفتم و هيچ حرفي ندارم. اين بحث را هم كه مي‌گوييد، من حق مي‌دهم به تهيه‌كننده. اما بايد در نظر گرفت كه تماشاگر هم ممکن است احساس کند که فریب خورده است. یعنی تماشاگری که برای دیدن گلزار می‌آید راضی از سینما بیرون نمی‌رود.

*اما مخاطب در تبلیغات بیرون از سالن گلزار را مي‌بيند، ولی وقتی که وارد سالن مي‌شود شما را مي‌بيند.
كاريش نمي‌شود كرد. در خيلي از كارهايي كه بوده‌ام اين‌طور بوده. طرف روبه‌رويم را طوري انتخاب مي‌كردند كه از نظر تجاري بتواند مخاطب را جذب كند. من نه تأیيد مي‌كنم نه تكذيب. بعضي مواقع جواب مي‌دهد بعضي مواقع نه. بعضی از تهيه‌كننده‌ها از حربه‌هاي تبليغاتي مثل شایعة توقيف فیلم استفاده می‌كنند، اما این نوع شیوه‌ها تا يك جايي جواب مي‌دهد؛ مثل همين «به رنگ ارغوان» كه بعد از شش سال اكران شد اما ماجراي توقيفش نهايتا 50 ميليون تومان به‌ش كمك كرد. ما بايد تبليغاتمان سمت و سوي درست‌تري پيدا كند. فيلم خوب مسيرش را پيدا مي‌كند نه پوسترش. تبليغات همان‌طور كه مي‌تواند كمك كند. مي‌تواند هم مخرب باشد.

*به «به رنگ ارغوان» اشاره كرديد. شما در اين فيلم هم بازي خوبي داشتيد. به نظرتان چرا در اكران شكست خورد؟
يك واقعيت وجود دارد؛ هر فيلمي كه از روال زايمان طبيعي‌اش خارج شود اين‌طور مي‌شود،‌ پيرامونش افسانه‌هايي به وجود مي‌آيد كه در فيلم نيست و وقتي تماشاگر فيلم را مي‌بيند در فیلم به دنبال شنیده‌هایش می‌گردد و چون آن‌ها را نمی‌یابد سرخورده مي‌شود. نصف فروش فيلم وقتي است كه تماشاگر مي‌بيند و نصف ديگرش تماشاچياني هستند كه تماشاچي‌‌هاي قبلي آنها را با تبليغ دهان به دهان مي‌آورند. ما در كشوري زندگي مي‌كنيم كه فرمول فروش مشخص است. چه بخواهيم چه نخواهيم فيلم‌هاي صاحب‌فكر كمتر مي‌فروشند چون تماشاچي ما دنبال پيام و شعار عميق در فيلم نيست؛ يك جامعة كسل داریم‌ كه مي‌آيد تا بخندد و حال كند. آن‌قدر در تلويزيون و اين‌ور و آن‌ور نصيحت‌ كرده‌اند كه حوصله نصيحت شنيدن ندارد. يك واقعيت ديگر اين است كه جامعه شادي نيستيم. با اين نگاه، فيلم‌هاي كمدي ما هرچند ضعيف و سخيف با فروش خوبي روبه‌رو مي‌شوند. خيلي مهم است سازنده تكليفش را بداند. راستش فيلمي مثل دموكراسي... مضمونش با پوسترش فرق مي‌كند. وقتي فيلم را مي‌بينيد داعيه فيلم معنوي را دارد اما پوسترش فيلمي تجاري را نشان مي‌دهد. اينها با هم نمي‌خواند. اين‌طوري تماشاگري كه مي‌آيد يك فيلم دختر پسري خوش‌آب‌ورنگ را ببيند با چيز ديگري روبه‌رو مي‌شود و از سالن كه بيرون مي‌رود حس می‌کند فيلم خوبي نبود. اين، خودش را نشان مي‌دهد.

*اما فيلم‌هايي مثل «درباره الي» هم هستند كه فروش ميلياردي دارند.
اين نوع سينما كه نوع سوم است خيلي هم مطلوب است اما جريان‌ساز نيست، موردي است. آرزوي هر سینماگری است كه فيلمي عميق بسازد كه المان‌هاي عامه‌پسند را داشته باشد و مردم ببينند ولي در عمل اين اتفاق نمي‌افتد. ما در سال 70 تا فيلم مي‌سازيم و الان داريم درباره حالت كلي حرف مي‌زنيم نه درباره استثناها.

*شما، هم فيلم اكران نشده داريد و هم فيلم‌هايي كه بعد از يك مدت از توقيف درآمده‌اند. اين ماجرا تاثيري رويتان نگذاشته؟
مهم اتفاقي است كه مي‌افتد. وقتي تو در جايگاه بازيگر يا كارگردان، فيلمي درست و محترم مي‌سازي، از آن به بعد از حيطه تو خارج است. اينكه توقيف مي‌شود يا بقيه چه نظري دارند به تو ربطي ندارد، تو كارت را كرده‌اي. اگر قرار باشد مدام به خط قرمزها و سانسورها فكر كني دیگر نمی‌توانی خلق کنی. اين خط قرمزها زياد است. معضل اصلي مسائل اصلي نيست. اتفاقا كارگردان‌ها اينها را مي‌دانند. معضل مسائل ريز و بعضي عقده‌گشايي‌هاست. همه خطوط قرمز و اخلاقي را مي‌دانيم. اگر بخواهيم مدام به مميزي‌ها فكر كنيم، معلوم است كه سر از كجا درمي‌آوريم.

*خيلي‌ها مي‌گويند شما يك بازيگر غريزي هستيد و عكس‌العمل‌ها و كنش‌هاي زيادي داريد كه در لحظه اتفاق مي‌افتد مثل تيك زدن و جويده حرف زدن.
ببينيد، بازيگر برای خلق یک بازی دو مرحله را طی می‌کند: يكي تكنيك و منطق و يكي هم احساس. بحث منطقي شامل انواع شيوه‌هاي ارائه نقش است كه در كتاب‌ها هم هست. بحث احساسي هم براساس داده‌هاي شخصيت و مسائل جامعه‌شناسي و روان‌شناسی و اقليم مخاطب ايجاد مي‌شود. تو اينها را از كانال خودت عبور مي‌دهي. تو بايد اين دو مرحله را يك‌جوري با هم بياميزي كه مخاطب به راحتي تو را بپذيرد.
هركس براي خودش يك روش دارد. بعضي‌ها فقط حس دارند و تكنيك ندارند و برعكس. بازيگري تكميل است كه اين دو را با هم دارد و طوري ارائه مي‌هد كه مخاطب بدون حس کردن هر دو این روش‌ها، حاصل آن را باور کند. من همیشه به تکنیک بازی نابازیگران گرایش داشته‌ام؛ به نحوی که انگار همه‌چیز در لحظه اتفاق مي‌افتد. البته شرايط در هر كاري متفاوت است، مثل كارهاي تاريخي و منظوم. ولي انتخاب‌هايم تا حالا طوري بوده كه بتوانم از اين ويژگي استفاده كنم. وقتي ضريب باورپذيري يك نقش بالا مي‌رود اين نشانه موفقيت بازيگر است. اتفاقي كه در بازي من افتاده، اسمش غريزي نيست، اسمش تكنيك بازي نابازيگرانه است؛ تكنيكي كه برخلاف تكنيك‌هاي رايج و كلاسيك سعي مي‌كند از بازي‌اي استفاده كند كه به زبان مخاطب نزديك است و باورپذيرش مي‌كند. اگر تو نقشت را باورپذير كردي، بردي.

* يعني همه حركاتتان كنترل شده است؟
همه‌اش! اما در عين حال هيچ كدم از برداشت‌هايم شبيه هم نيست. اين مشكلي است كه من با صدابردارها سر قضيه تكرار يك ديالوگ دارم. در چهارچوب هر نقش بايد چيزي را رو كني كه حس كهنگي نداشته باشد. تلفيق اين دوتا مشكل است. همزمان با اينكه تو بايد ري اكشن بازيگر مقابل و جاي كات را بداني، در عين حال از تكنيك‌هايي استفاده كني كه تماشاگر فكر كند اين اتفاق دارد در همان لحظه مي‌افتد. اين اتفاق باعث جلب اعتماد مخاطب مي‌شود و وقتي اعتماد مخاطب را جلب كردي حتی مي‌تواني به سمت اغراق بروي. وقتي شما تماشاگر را به باور رسانديد بقيه كارها ساده مي‌شود. اين خيلي مهم است كه در زمان كوتاه يك فيلم، بتواني اعتماد مخاطب را جلب كني، بعدش خيلي كارها مي‌تواني بكني. خيلي مهم است وقتي مخاطب من را در دموكراسي... مي‌بيند ديگر آن پسرعموي عصبي عروس آتش و هواپيمارباي ارتفاع پست را نبيند و سردار ستوده را ببيند و بتوانم 10-5 دقيقه اول اين را به مخاطب بقبولانم. شما اگر كار اولتان باشد همان‌قدر كه سخت است خودتان را به تماشاگر نشان بدهيد، همان‌قدر آسان است چون مخاطب هيچ پيش‌زمينه ذهني درباره شما ندارد و يك برگه سفيد هستي و سابقه ذهني در تماشاچي نداري. يك بازيگر هرچقدر جلوتر مي‌رود از يك جهاتي خيالش راحت است اما از جهات ديگر سخت است كه شبيه نقش‌های قبلي نشود و نگويند اينكه شبيه نقش قبلي‌اش است!

* يعني شما اينها را در كارگاه‌هاي آموزش بازيگري‌تان درس مي‌دهيد؟
نه، من كلاس ندارم. به هر شهرستاني که برای کار یا فیلم‌برداری مي‌روم ورك‌شاپ مي‌گذارم. بچه‌هايي كه از مركز دورند و دسترسي ندارند اين‌طوري آشنا مي‌شوند؛ مثلا در فیلم «شب واقعه» در آبادان از شهرام اسدي (كارگردان)، امير كريمي (فيلم‌بردار)، جلال معيريان (چهره‌پرداز) خواهش كردم بيايند ارتباطات در سينما را درس بدهند. در آبادان بچه‌هاي سينماي جوان را جمع كردم و قبل از اينكه مفاهيم را بگويم چيزهاي ساده مثل ارتباط عوامل، ارتباط كارگردان و گريمور را به‌شان گفتم. ما درباره اين كليات حرف مي‌زنيم. در مشهد هم سر فيلم شب و قسم به دلتنگی به کارگردانی رسول صدر عاملي با بچه‌هاي حوزه هنري جلسه گذاشتيم. من با خودم اين قرار را گذاشته‌ام كه هر جا بروم از اين جلسات بگذارم اما كلاس ثابت بازيگري ندارم. اين كار معلمي مي‌خواهد كه من بلد نيستم. قرار نيست هر بازيگری معلم خوبي هم باشد اما ورك‌شاپ مي‌گذارم تا از این طریق بتوانم به جوانانی که امکان دسترسی به مرکز را ندارند کمکی کرده باشم.

* خود شما چگونه وارد سینما شدید و کارتان را از کجا شروع کردید؟
من هنرهاي زيبا خوانده‌ام. يكي از افتخارات من اين است كه سينما را با خسرو سينايي شروع كردم؛ كسي كه سينما برايش مهم و محترم است. با آدم‌هاي حسابي زيادي كار كرده‌ام. افتخارم گرفتن جايزه از جشنواره‌هاي خارجي و فجر نيست، بزرگ‌ترين افتخارم اين است كه با سينايي كارم را شروع كرده‌ام. من سال 1368 تئاتر را در هنرهاي زيبا خوانده‌ام. همان‌جا با سميرا سينايي دختر خسرو سينايي همكلاس بودم. در ترم دوم پيشنهاد ساخت يك فيلم را دادم كه آقاي سينايي قبول كرد و باعث ساخت «دركوچه‌هاي عشق» شد. در كنار اين، دستيار كارگرداني سريال‌هاي رده پايين را انجام دادم كه البته در كنار درس‌هاي آكادميك خيلي كمك كرد. ببينيد، سينماي ما مثل مملكتمان با خيلي‌ها متفاوت است و خاص است و همين‌ها در كنار هم كمك كرد چون سر كلاس چيزي را مي‌خواني كه در واقعيت اجرا نمي‌شود. سينايي به‌م ياد داد سينما را جدي دنبال كنم.

* فكر مي‌كرديد بازيگر شويد؟
نه! الان هم فكر نمي‌كنم بازيگرم. بارها گفته‌ام دغدغه‌ام كارگرداني است. حالا نمي‌دانم چطور شده دارم در اين رشته كار مي‌كنم ولي به محض اينكه بتوانم، مي‌روم فيلم خودم را مي‌سازم. شايد چون بحث كارگرداني خيلي از بازيگري مهم‌تر است اين‌طور مانده‌ام.

* الان چي براي فيلمسازي، فيلمنامه و قصه داريد؟
آره دارم اما چندتايش را براي بقيه تعريف كردم. گفتند قربونت نمي‌خواد بقيه‌اش را تعريف كني. يك فيلمنامه بهرام بيضايي برايم نوشت به اسم «سند»‌كه حوزه هنري سرمايه نوشتنش را داد، بعد هم خودش توقيفش كرد و گفت صلاح نيست ساخته شود.

*خب، يك فيلم كم هزينه جمع و جور بسازيد؛ فيلمي كه خودتان همه كارش را بكنيد.
اقتضاي قصه به تو مي‌گويد يك فيلم را در يك اتاق با يك نابازيگر بسازي يا با 10هزار سياهي لشكر و دكور عظيم؛ مهم انجام كار درست است. يك فيلمنامه درباره افغانستان داشتم كه سه چهار تا دولت بايد با هم همكاري كنند تا امكان ساختنش فراهم شود. فيلمنامه مفصل هم دارم كه طرحش را به هر كي مي‌گويم فرار مي‌كند.

*خب، تو چهارچوب بنويسيد. چرا همه فرار مي‌كنند؟
يك سري چيزها برايم جذاب است اما همين‌ها براي خيلي‌ها جزء اسرار مگو است. ما سينمايمان پر از فيلم‌هاي تكراري است. نمي‌گويم نمي‌شود كار متفاوت كرد اما ایده‌های من به گونه‌ای است که خیلی‌ها آمادگی پذیرش آن را ندارند. تهيه‌كننده‌هاي خصوصي كه فرار مي‌كنند، البته به‌شان حق مي‌دهم. چيزهايي براي من جذاب است كه فعلا شدني نيست. حالا اين حرف‌ها را مي‌زنم، بعد مي‌بينيد آخرش يك فيلم معمولي ساختم. راستش دلم نمي‌آيد با كارگرداني شوخي كنم. شايد در كارنامه بازيگري‌ام كار متوسط داشته باشم اما در كارگرداني اين را نمي‌خواهم، چون آنجا خود خودم هستم. تو بازيگري مي‌تواني ضعف‌ها را بيندازي گردن كارگرداني و تدوين و قصه اما در كارگرداني نمي‌شود اشتباه كرد.

*شما در جشنواره پارسال، هفت، هشت تا فيلم داشتيد. دو تا نقش كوتاه در «بيداري روياها» و «شكلات داغ». چرا اين نقش‌ها را قبول كرديد؟
درباره نقش‌هاي كوتاه در شكلات داغ به حامد كلاهداري (كارگردان) گفتم به اين شرط مي‌آيم كه ديالوگ‌هايش را حذف كنيد در بيداري روياها هم خوشم آمد چون يك فيلم كوتاه بود كه ربطي به قصه اصلي نداشت و تاثيرگذاري در هر دو طوري است كه ديده مي‌شوند. اگر باز هم از اين نقش‌ها به‌ من پيشنهاد شود قبول مي‌كنم اما يك متاسفانه‌اي اينجا وجود دارد كه آدم‌هاي بازيگر را وقتي مي‌آورند كه نقش‌ها خوب پرداخت نشده؛ مي‌آورند تا براساس گذشته آدم بلافاصله نتيجه بگيري. در فيلمنامه نيامده فلاني بدجنس است اما چون تو قبلا از او نقش‌هاي بدجنس ديده‌اي بلافاصله مي‌گويي پس او بدجنس است. در حقيقت با تكيه بر حافظه تماشاگر اين نقش و ضعف فيلمنامه را مي‌پوشانند. نهايتا در يك فيلمنامه به نقش‌هاي اول پرداخته مي‌شود و نقش‌هاي فرعي در حاشيه مي‌مانند. با اين وضع كمتر پيش آمده نقش كوتاه خوبي را ببينم ولي اگر نقش كوتاه خوبي پيشنهاد بشود باز هم انجام مي‌دهم به شرط آنكه بفهمم اين نقش براي سازنده مهم است. اتفاقا درآوردن اين نقش‌ها سخت‌تر است؛ اينكه بتواني در سه، چهار دقيقه نقش را نشان بدهي يك جور ضرب شست است.

* شما كلي نقش متفاوت داريد. نقشي هست كه بازي نكرده باشيد؟
آره، ما در سينمايمان كم پيش مي‌آيد به يك بازيگر طنز، نقش جدي پيشنهاد بدهند اما اگر بتواند از عهده هر دو بر بيايد مي‌توانيم بگوييم كامل‌تر است. از اين منظر، من خودم سعي كردم در ژانر جنگي، كودك، اجتماعي و... تجربياتي داشته باشم. به نظرم يك بازيگر كامل مثل يك كارگردان كامل بايد بتواند در ژانرهاي مختلف بازي كند؛ يعني هم جدي كار كند، هم كودك، هم تاريخي. به همين خاطر مي‌گويم مهرجويي كامل‌ترين كارگردان سينماي ماست، چون هم فلسفي ديديم ازش، هم كمدي، هم ملودرام و تو همه‌اش هم موفق بوده. اين براي يك بازيگر هم بايد باشد. نقش تاريخي بازي نكرده‌ام. خود مختار «مختارنامه» پيشنهاد شد. همان موقع داشتيم به رنگ ارغوان را كار مي‌كرديم كه به هر شکل شرایط فراهم نشد. اين طيف متفاوت بازي مد نظرم است و اتفاقا متفاوت‌ترين نقشم در آتشكار بود. خيلي دوست دارم اين فیلم محسن اميريوسفي ديده شود. به نظرم اين نوع نگاه مهم است. در بازيگري از يك جا به بعد كه همه شناختندت، اين كشف است كه تو را نو نگه مي‌دارد. اينكه نقش را دربياوري. در حالي كه همه تو را با لهجه جنوبي مي‌شناسند با لهجه «سدهی» حرف بزني، در حالي كه همه تو را به اسم يك شخصيت زورگو، تنومند و تندخو مي‌شناسند، اما حالا در «آتشكار» يك منفعل توسري‌خور زن‌ذليل باشي. در آوردن اين تغيير و رو كم كني خودت مهم است. همين تنوع در كارنامه بازيگري چه براي بقيه و چه براي خودت است كه جذاب است. من منتظر نقش‌هاي عجيب‌تر هستم مثلا در سريال «حلقه سبز» هم يك روح بودم؛ روحي بودم كه شبیه آن را در سینمای خودمان نداشتيم. يا بسيجي «طبل بزرگ زير پاي چپ» یا پليس «صحنه جرم ورود ممنوع» که قبلاً نمونة آن‌‌ها را نداشتیم.

*اين چقدر به خودتان ربط دارد، چه قدر به فيلمنامه؟
خيلي به خودم ربط دارد.

*اما هر كارگردان روش خودش را دارد؛ بعضي‌ها سفت و سخت هستند.
من با سرسخت‌ها كار كرده‌ام. بهشان گفتم كه اجازه بدهيد كارم را بكنم والا خوب نخواهد شد. اعتمادشان را جلب كردم. جواب هم مي‌گيرند. هيچ مورد حادي هم نبوده. صحبت قبل از آغاز كارم هميشه اين بوده كه بگذارند خودم نقش را بخوانم و بازنويسي بكنم. البته بعضي‌ها هم هستند كه مي‌گويند اين و لاغير. من اقرار مي‌كنم آدم اينجور فيلمسازي‌ها نيستم. من آدمي هستم كه شخصيت را خودم مي‌پردازم و مي‌نويسم و تا حالا تجربه گفته كه درست درآمده. هيچ وقت هم نترسيدم كه كارهايم شبيه هم بشود؛ مثلا من سه تا كار كردم پشت سر هم «عروس آتش»، «ارتفاع پست» و «چهارشنبه سوري». هر سه تا نقش عصبي بود اما نترسيدم هر سه تا عين هم شود چون مهم متن است و اينكه مخاطب باور كند نقش را. اين سه تا كار آن‌قدر ارزش داشت كه در كنار هم بازي كنم اما مهم لانگ‌شات است كه بعدا همه بفهمند و يادشان باشد من مي‌توانم آنها را بترسانم، بخندانم، بگرايانم. من نترسيدم از اينكه نقش‌هاي عصبي را پشت سر هم بازي كردم. هر كس ديگر هم بود اين نقش را اين جور بازي مي‌كرد تا موفق باشد. يك آدم‌ربا در آن وضع عصبي است يا يك پسرعمو در شرايط عشيره كه مي‌فهمد دارد اشتباه مي‌كند اما درگير سنت و عقل است هم همين‌طور. اما من از اين مقطع نترسيدم. مهم اين بود كه مي‌ دانستم وقت هست كه يك آدم منفعل در «آتشكار» يا يك پدر آن‌چنانی در «همبازي» شوم. يك مقطعي اين انتقادها را به‌ من مي‌كردند اما برايم مهم نبود و رد مي‌شدم. بايد ببينيم فيلمنامه چه مي‌خواهد و آن را درست انجام بدهيم.

*اين موضوع فيلم «دموكراسي تو روز روشن» درباره چيست؟ ريا، تظاهر، برزخ؟
اين فيلمنامه را من پنج – شش سال قبل خوانده بودم براي ساخت، اما نشد. مدام رفت و آمد و شد و نشد تا اينكه در اين مقطع به عنوان بازيگر بازي كردم. به نظرم به دلیل دست به دست شدن زیاد، يك كمي بوي چندسليقگي و تغييرات پي‌درپي مي‌دهد. مي‌گفتند اصل قصه درباره سعيد حجاريان بوده كه تير خورد، بعد اعمال‌نظرهاي افراد مختلف و بازنويسي‌هاي مداوم، آن را به جايي رسانده كه سليقه‌هاي مختلف در آن داده شده.

*جالب اينجاست هر جا شما هستيد، فيلم جان مي‌گيرد.
اين چيزي است كه شما داريد مي‌بينيد من چه بگويم. خب هست ديگر. من هنر كنم بتوانم از كار خودم دفاع كنم. علی عطشانی یک کارگردان جوان با حسن نیت و دوست‌داشتنی است، ولی یک واقعیت مهم وجود دارد: اينكه بخواهيم هم حرف معنوي بزنيم و هم فروش اخراجي‌ها را داشته باشيم، باعث مي‌شود يك‌سري اتفاقات نامتجانس به وقوع بپيوندند. البته اين «دموكراسي...» با همه اين حرف‌ها مي‌تواند پايه‌اي براي فيلم‌هايي باشد كه هم حرف معنوي مي‌زنند و هم پرفروش هستند.

*شما معمولا ارتباط خوبي با نقش مقابلتان داريد و حتي باعث مي‌شويد طرف بیشتر از همیشه ديده شود.
من خودم خيلي به تمرين و بحث و گفت‌وگو با طرف مقابلم اعتقاد دارم. اگر با هم هماهنگ شويم جواب خوبي گرفته‌ايم. بعضي موقع‌ها هم این‌طور نبوده.

*اين سنت تئاتر است؛ تمرين قبل از كار و روخواني؟
ببين يك‌سري نكات در تئاتر هست كه به درد سينما نمي‌خورد اما يك‌سري چيزها دارد كه به درد مي‌خورد؛ مثل تمرين و جلسات دورخواني كه اصغر فرهادي اين كار را مي‌كند. من سعي كرده‌ام در كار خودم با نفر روبه‌رو اين اتفاق بيفتد تا بر اثر تمرين زياد بدانيم مي‌خواهيم سر صحنه چه بگوييم.

*خيلي جالب است يك بازيگر پركار نقش اول اين‌قدر پايبند به تمرين است.
من پركار نيستم. ببين من 20 تا فيلم بیشتر ندارم. يك بار سرچ كن. امسال هفت تا فيلم تو جشنواره بوده. سه تاش از سال‌هاي قبل بوده (آتشكار، به رنگ ارغوان و همبازي) دو تایش يك سكانس بوده (بيداري روياها، شكلات داغ) و دوتا فيلم هم كامل داشتم (شب واقعه و دموكراسي...) امسال يك دفعه اين‌جور شد.

*دستمزدتان چطور است؟ زياد مي‌گيريد لابد.
من هميشه مي‌گويم هر چقدر كار بهتر باشد دستمزد كمتري مي‌گيري. ببين يك بازيگر از دو جهت مي‌تواند به فيلم كمك كند يكي از جنبه مالي يكي از جنبه ارزشي. چرا رضا گلزار 90 ميليون نگيرد؟ وقتي حضورش در يك فيلم اين‌قدر در فروش موثر است چرا نگيرد؟ چرا سهم نداشته باشد؟ منطقي است. من مي‌توانم بگويم من براي فلان فيلم يك ميليارد مي‌گيرم. مي‌گويند نمي‌دهيم به همين راحتي. وقتي به يك بازيگر اين‌قدر مي‌دهند تهيه‌كننده كه از پشت كوه نيامده، مي‌داند حضور اين آدم با اين قيمت سه برابر بازگشت سرمايه دارد. چرا نبايد بگيرد؟ بايد خوب هم بگيرد. بازيگري كه مي‌آيد و ضعف‌هاي فيلمنامه را مي‌پوشاند هم بايد پول بگيرد اما نه به اندازه بازيگر تجاري.

*تا حالا شده طرف و نقش مقابلتان را خودتان انتخاب كنيد؟
هيچ‌وقت! من چه كار دارم كي هست، او بايد خودش را به من برساند. خوشحال مي‌شوم كه يك نفر كه كار برايش مهم است روبه‌رويم باشد در حد مشاوره گفته‌ام اما تعيين تكليف، هيچ‌وقت.

*نقشي بوده كه دلتان خواسته بازي كنيد؟
آره، آرزو مي‌كردم ناصر تقوايي، كليدر را بسازد و من نقش گل‌محمد را بازي كنم يا يك‌بار بهروز افخمي به من پيشنهاد داد مي‌خواهد تنگسير را بسازد و تو زار‌محمد من باش. من هنوز چشمم به در است كه فیلم‌نامه‌اش را برایم بفرستند؛ هميشه بوده از اين آرزوها.

*نسل جديد سينما را چطور مي‌بينيد؟
اتفاقا با جوان‌ها خيلي كار كرده‌ام. ما وقتي رفتيم دانشگاه، ترم بالايي‌ها مي‌گفتند پيف‌پيف اين شهرستاني‌ها آمدند دانشگاه را خراب کرده‌اند.، ما هم به سال پاييني‌ها همین‌ها را گفتيم اما واقعیت این است که اين‌قدر استعداد مي‌آيد بهتر و كامل‌تر از نسل قبل. اقتضاي نسل است. كارگردان و بازيگر خوب مي‌آيد. يك زمان شرايط فراهم بود و بهترين آثار پديد آمد. هيچ وقت كور نمي‌شود. فرهادي و كاهاني آمده‌اند. محسن تنابنده كه به نظرم يكي از بهترين بازيگرهاي ايران است آمده. حامد بهداد آمده كه واقعاً بازيگر خوبی است. اينها چند سال ديگر آدم گنده‌هاي اين نسل مي‌شوند. جايگزين مي‌شوند با نقش و نگاه خاص خودشان. موسيقي پاپ ما يك دوره‌اي از بين رفت اما حالا خيلي فعال است. اين رودخانه هست و جريان دارد. اتفاقا ويژگي هنر در نوآوري است، حسن سانسور اين است كه باز كردن فكر را در پي دارد.

*جديدترين فيلمي كه ديده‌ايد چي بوده؟
«جايي براي پيرمردها نيست» را ديدم. بازي خاوير باردم فوق‌العاده بود. اسكار هم گرفت و پادشاه اسپانيا هم جشن عمومي در کشور اعلام کرد. راستی، به نظر شما اگر یک ایرانی اسکار بگیرد ما برایش جشن عمومی می‌گیریم؟! این هم برای خودش سوالی است.

0 نظرات: