بهاره رهنما درباره رضا عطاران نوشت؛ او آدم را یاد بهلول می اندازد

بهاره رهنما در یادداشتی که به تازگی ان را درروزنامه شرق و سپس در وبلاگ خود منتشر نموده از رضا عطاران تعریفهای جالبی کرده است . متن این یادداشت به شرح زیر است :
دوست ندارم دیگه خواب ببینم
توی خواب تورو بی تاب ببینم
بدونم که نگران حال منی
تو نخ هر روز و هر سال منی
جای تو خالیه تو قصه ما
بیا بریم به کوچه اقاقیها
....
به خودش هم گفتم که جگونه روزهای بسیاری این ترانه و مضمونش تکرار شب و روز من شده بود .شعر این ترانه از یغما گلرویی عزیزم بود و حتمن به یاد دارید رضا عطاران ترانه ای را با این شعر برای تیتراژ سریالی به کارگزدانی خودش و به نام کوچه اقاقیها خواند . شاید ده سال گذشته یا کمی بیشتر یا کمتر . مدت هاست خیلی در نخ ارقام و اعداد نیستم . چون به گمانم همیشه تقریبی هستند و باید آخرش به قلب رجوع کرد .
خلاصه داستان این است که من مثل همه فن (طرفدار)های رضا عطاران و نه مثل یکی از همکارانش همیشه ذوق دیدنش را داشتم و دوستش داشتم . تا این که کوچه اقاقیها که داشت ساخته میشد رضا عطاران برای بازی در نقش مقابلش با من تماس گرفت ذوق کردم و جیغ زدم و رفتم دفترش و قرار داد بستم یادم هست غروب بود و من در گیجی کامل نسبت به این که واقعن آدم بازی در سریال هستم یا نه از ذوق کنار رصا بودن قراردادم را بستم . اما فردایش دو تا ترس سراغم آمد، یکی این که من واقعن نباید کار هرشبی بازی کنم به دلایل فراوان که در این مقال نمیگنجد و دیگر این که انقدر رصا را دوست داشتم و تحسینش میکردم که ترسیدم روبه رویش بازی کنم . خلم دیگر زد به سرم و فردا تماس گرفتم و قرار دادم را بهم زدم .
مدت هاست که برای حسرت خوردنم ارزش قائل هستم . برای هرچیز ساده ای یا حتی گاهی هم مهم حسرتم را خرج نمیکنم . سال هاست که در سینما و تیاتر ایران کاری نبود که قرار باشد بازی کنم و نکنم و بعد که میبینم حسرتش بر دلم بماند . دقت کنید که حسرت لفت مقدسی است وگرنه همین اواخر برای این که فیلمم همزمان شد با تیاتر آتیلای عزیز و نتوانستم در نقش بامزه آن دخترک روس بازی کنم کلی غصه خوردم اما حسرت حرف خیلی سنگین تری است . حسرت نداشته هایی که یک عمر به قول نازنینی بر شانه هایمان سنگینی میکند .
سال ها گذشت و من از سال گذشته و امسال در سه فیلم:" بعد از ظهر سگی .ورود آقایان ممنوع و هرچی خدا بخواد" با او هم بازی بودم . آنقدر انسان بزرگوار و عجیب بود که حالا میبینم نبودنم در کوچه اقاقیها جزو حسرت های نادر عمرم هست . بودن بیشتر و چندین ماهه کنار رضا عطارانی که سخاوتمند است و شوخ و آدم را یاد بهلول و کریم دربار ناصری و خیلی طنازان ادبیات ایران می اندازد .اینکه گمان میکنی هیچ چیز را جدی نمیگیرد اما یکهو میبینی آن حال بدی را که از صبح از همه قایمش کرده ای فقط او دیده و آرام سوال کرده که:" بهتر شدی ؟بابا تو چرا انقدر همه چیو جدی میگیری ؟"و این که با زیرکی خاص خودش نمیگذارد هیچ کس سر کار از دیگری دلگیر باشد او هدایت کننده فضای اطراف خودش است به سوی یکرنگی و دوستی و آنقدر هوای تو را دارد که دوربین کجاست و تو چه قدر دیده میشوی و تنها کسی است که وقتی نقش تو یکهو از این رو به آن رو میشود و جا می افتد و شاه نقش میشود بیشتر از حتی خودت یا کارگردان ذوق میکند . در یک کلمه او بدی را نمیفهمد و نا خود آگاه بدی ها وقتی رضا هست گم میشود . شنونده خوبی است و وقتی مینشیند و تو حرف میزنی با لبخندش طوری آرامت میکند که با خودت میگویی خوب این که مرا آزرده که دیگر مشکلی نیست حل میشود و میرود هوا ...رضا عطاران گویی مال این دنیا نیست دنیا شوخی بزرگ و لذت بخشی برای اوست که خوب میداند چه طور بازی اش کند . در طول هفته هایی که در کیش با او همبازی بودم یا خودش می خواند این ترانه را یا ما از او خواهش میکردیم بخواند و میگفت:" باور ندارد که این ترانه آنقدر که من میگویم معرکه است ."همیشه همین طور است وقتی هم به او میگویم بهترین همبازی همه عمرم هست می خندد و میگوید :"من که شکل کیوی هستم چه طور بهترینم ؟"او نمیداند من در میان همه میوه ها کیوی را بهترین میدانم :)بهترین تحلیل او از من این بود که گفت : در جمع ما فقط تو مثل ستاره هایی ".گفتم :الکی تغریف نکن این فیلم اینهمه ستاره دارد !"گفت :منظورم یک جور حس افسارگسیختگی است که معمول ذات ستاره هاست ما همه سعیش را میکنیم اما تو ذاتن اینطوری هستی .مثل" جیمز دین" یا حتی "مرلین مونرو "هیچ بعید نیست دست آخر خودت را بکشی و می خندد."
نه گذشت از سرم گمان نمیکنم این حماقت را انجام بدهم اما به طرز عجیبی ترانه اش از دهنم نمی افتد و صدای غریب و معرکه اش در سرم مانده که روی قایق می خواند:
دوست ندارم دیگه خواب ببینم
توی خواب تو رو بی تاب ببینم

0 نظرات: